متن انشا با موضوع میز و نیمکت

انشا درمورد سرگذشت نیمکت

موضوع انشاء ذهنی درمورد صحبت های نیمکت

شاید باورتان نشود . ولی آنقدر که ما از بچه های مدرسه خاطره داریم، آن ها از ما ندارند. ما میز و نیمکت ها مثل دوربین فیلم برداری لحظه به لحظه ی دانش آموزان را در تار و پودمان حفظ کرده ایم. حتی وقتی بزرگ تر می شوند و به دانشگاه می روند، در آن جا هم به شکل جدید تر یا هر فرم دیگری در کنارشان هستیم.

این روز ها من نیمکتی تنها شده ام که پیچیدن هیاهو و صدا خنده و شادی تان در فضای کلاس آرزویم شده است، چند روز است که شما ندیده ام؟! یادم نمی آید … انگار سال هاست که گذشته است و چیزی به نام بیماری شما را از من دور کرده و مرا در کلاس و شما را در خانه هایتان حبس کرده است.

بچه ها آن روز ها را به یاد دارید که صبح های زود یکی یکی از در کلاس وارد می شدید و با لبخندی به طرفم می آمدید و بعد تمام طول کلاس را در کنار هم بودیم و در پایان نیز بساط خود را جمع می کردید و من با ناراحتی رفتنتان را تماشا می کردم.

به یاد دارید که روز های امتحان من جای امنی بودم برای پنهان کردن تقلب هایتان و حتی از نیمکت تبدیل به دفتری می شدم که چیزهایی که می ترسیدید فراموش شوند را در گوشه و کنارم می نوشتید و با شیطنت به نمره ای که می خواستید دست پیدا می کردید؟!

در پایان هر سال هم من نیمکتی بودم که روی آن یادگاری می نوشتید و یا گاهی نیز با تیغ و یا جسمی تیز به جانم می افتادید و چیزی رویم حک می کردید که مثلا از شما یادگاری بماند.

چه روز ها و لحظه های خوبی با هم داشتیم، روز های خوب و شاد، حتی آن زمان که با من نامهربان بودید باز هم لحظه های خوشی بود اما اکنون چه لحظه های غم انگیزی را بدون شما سپری می کنم.

هر روز به در خیره می شوم که باز شود و شما به درون کلاس بیایید، به پنجره خیره می شوم که دستی آن را باز کند تا هوای تازه تنفس کنم و گوش می سپارم بلکه زنگی نواخته شود و صدای ناظم در حیاط بپیچد و من از شوق دیدن شما دوباره همان نیمکت شاد باشم.


به اشتراک بگذارید: پینترست تلگرام تامبلر لینکدین ایمیل

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *