با چنین صورت که از معنی پر است
سخت بیمعنی بود صورتگری…
○ سیف فرغانی
ز جان شیرینتری ای چشمه ی نوش
سزد گر گیرمت چون جان در آغوش
○ نظامی
لبخند معاوضه کن با جان شهریار
تا من به شوق این دهم و آن ستانمت
○ شهریار
چگونه شاد شود اندرون غمگینم؟
به اختیار که از اختیار بیرون است
○ حافظ
به چشمک این همه مژگان به هم مزن یارا!
که این دو فتنه به هم میزنند دنیا را
○ شهریار
گاهی به نوشخند لبت را اشاره کن
ما را به هیچ صاحب عمر دوباره کن
○ فروغی بسطامی
خیال حوصله بحر میپزد هیهات
چه هاست در سر این قطره محال اندیش
○ حافظ
عجب عجب که برون آمدی به پرسش من
ببین ببین که چه بیطاقتم ز شیدایی
○ مولانا
آرامِ دل غمگین، جز دوست کسی مگزین
فی الجمله همه او بین، زیرا همه او دیدم
○ فخرالدین عراقی
منم شرمنده زین یاری که کردی
همین باشد وفاداری که کردی
○ وحشی بافقی
بده یک بوسه تا ده واستانی
از این به چون بود بازارگانی!؟
○ نظامی
ما را همین بس است که داریم درد عشق
مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست
○ عبید زاکانی
چندین شکستِ کارِ منِ دلشکسته چیست؟
ای هرزه گرد مگر نیست کار دگرت؟
○ وحشی بافقی
مرا هجران گسست از هم، رگ و بند
مرا شمشیر زد گیتی، تو را مشت
○ پروین اعتصامی
گفتی تو نه گوشی (!) که سخن گویمت از عشق
ای نادره گفتار کجا گوشتر از من؟
○ شهریار
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
○ حافظ
جمالش کرد حیرانم، چه ماه است آن نمیدانم
که چشم از کشف ماهیت، نمیبندد تأمل را
○ اوحدی مراغه ای
کی توان حق گفت جز زیر لحاف
با تو ای خشم آور آتش سجاف!
○ مولانا
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف
ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
○ حافظ
در راه عشق وسوسه ی اهرمن بسی است
پیش آی گوش دل به پیام سروش کن
○ حافظ
خواهم از گریه دهم خانه به سیلاب امشب
دوستان را خبر از چشم پرآبم مکنید
○ محتشم کاشانی
می میکشیم و خنده ی مستانه میزنیم
با این دو روزه ی عمر چه ها میکنیم ما
○ صائب تبریزی
به حال سعدی بیچاره قهقهه چه زنی
که چاره در غم تو، های های میداند
○ سعدی
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
○ حافظ
تو را زین پس جز فرشته نخوانم
ازیرا که تو آدمی را نمانی!
○ فرخی سیستانی
آن دگر گفت ای گروه زرپرست
جمله خاصیت مرا چشم اندرست
○ مولانا
مکن از خواب بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
○ حافظ
خواب مرگم باد اگر دور از تو خوابم آرزوست
خون خورم بیچشم مستت گر شرابم آرزوست
○ اهلی شیرازی
چون نماید به تو این دولت روی
رو در آن آر و به کس هیچ مگوی
○ جامی
نمیدانم که دردم را سبب چیست؟
همی دانم که درمانم تویی بس
○ اوحدی مراغه ای
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم
○ حافظ
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
○ حافظ
آه از راه محبت که چه بی پایان است
با دو منزل که یکی وصل و یکی هجران است
○ صیدی
مرا صائب به فکر کار عشق انداخت بیکاری
عجب کاری برای مردم بیکار پیدا شد!
○ صائب تبریزی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
تا داد خود از کهتر و مهتر بستانی
○ انوری
گر به خشم است و گر به عین رضا
نگهی باز کن که منتظریم
○ سعدی
من مریض درد عصیانم که درمانم تویی
دردمند اینچنین محتاج درمان شماست!
○ محتشم کاشانی
من چون نزنم دست که پابند منی
چون پای نکوبم که توئی دستزنان
○ مولانا
حباب وار براندازم از روی نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
○ حافظ
مرا که سِحر سخن در جهان همه رفته است
ز سِحر چشم تو بیچاره مانده ام مسحور
○ سعدی
این بدان گفتم که تا هر بی فروغ
کم زند در عشق ما لاف دروغ
○ عطار
مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم
○ حافظ
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
○ حافظ