
در جدول زیر می توانید بهترین اسامی پسرانه با حرف الف را ببینید تا انتخاب راحت تری برای اسم فرزند خود داشته باشید.
| اسم پسر شیک و جدید با حرف الف | |
| اَرَشک | پسر و جانشین اردشیر سوم | 
| اَرحام | خویشان، کسان، بستگان، منسوبان به ویژه منسوبان نَسَبی، مهربانی کردن، مهر ورزیدن | 
| اَردوان | نگهبان درستکاران؛ نام پنج تن از شاهان ایرانی از سلسلهی اشکانی | 
| اَرسام | به معنای آرشام | 
| اَرسلان | شیر، شیر درنده، اسد؛ از نامهای خاص ترکی؛ مرد شجاع و دلیر. | 
| اَرشام | پسر آرتاشس دوم و برادر تیگران اول، نخستین شاه از شاخهی دوم سلسلهی اشکانیان. | 
| اَرشیا | تخت و اورنگ شاهان، گاه، تخت. | 
| اَصلان | برابر با اسلان به معنی شیر، شیر بیشه. | 
| اَوستا | اساس، بنیاد، پناه، یاوری؛ کتاب مقدس ایرانیان باستان و زرتشتیان | 
| اُسامه | دلیر و شجاع | 
| اُکتای | نام پسر چنگیز؛ در ترکمنی به معنی نامدار، مشهور، بزرگ زاده، بزرگ منش. | 
| اُلدوز | اولدوز | 
| اِرمیا | اسم پسر و دختر به معنی بزرگ داشته شده، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل | 
| اِلشن | شادی ایل، حاکم، رهبر، حکمران یک منطقه. | 
| ابراهیم | چهاردهمین سورۀ قرآن کریم،پدر عالی | 
| ابوالفضل | صاحب بخشش و فضل | 
| اتابک | پدربزرگ؛ لقب وزیران قاجار | 
| احسان | بخشش، مهرورزی، نکوکاری، نکویی، نیکی | 
| احمد | حمیدتر، ستوده تر، بسیارستوده، ازنامهای پیغمبر | 
| احمدرضا | از نامهای مرکب؛ کسی که به اوصاف خشنودی و ستوده متصف است | 
| اختای | همانند نیزه، تیز | 
| ارسمان | نام پهلوانی در کتاب سیرت جلال الدین | 
| اروند | تند، تیز، چالاک، دلیر، فر، شکوه، شأن و شوکت | 
| اشکان | (اشک + ان (پسوند نسبت) )، منسوب به اشک که بانی و مؤسس خاندان اشکانیان بود – منسوب به اشک | 
| افشین | لقب پادشاهان اسروشنه. نام سردار معروف معتصم خلیفه عباسی | 
| الچین | ال (ترکی) + چین (فارسی)، ایلچین، برگزیده ایل | 
| الدنیز | اقیانوس | 
| الیا | الیاس، خدای من یهوه است، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل و در اسلام یکی از چهار پیامبر جاویدان | 
| الیار | یار و یاور ایل، دوست و رفیق ایل، یار شهر و ولایت، یاور خویشان. | 
| امید | آرزو، انتظار، رجا، توقع، چشمداشت؛ اشتیاق یا تمایل به روی دادن یا انجام امری همراه با آرزوی تحقق آن. | 
| امیر | پادشاه، حاکم، حکمران، خان، خدیو، رئیس، ژنرال، سرلشکر، سلطان، شاه، شیخ، فرمانده، ملک | 
| امیر حافظ | نام ترکیبی از امیر و حافظ به معنای امیر و فرمانده ای که نگهدار و پشتیبان دیگران است | 
| امیر شایان | اسم ترکیبی از امیر و شایان رجوع شود به معنی هر کدام از این دو اسم در بالا. | 
| امیر علی | امیر و حاکم بزرگ و بلند قدر، پادشاه شریف و توانا | 
| امیرارسلان | عربی – ترکی) امیر و پادشاه شجاع و دلیر؛ | 
| امیراصلان | (عربی – ترکی) پادشاه چون شیر، حاکم دلاور، فرمانده و سردار چون شیر. | 
| امیربهادر | (عربی – ترکی) پادشاه شجاع و دلاور، امیر دلیر، سردار شجاع؛ لقب حسین پاشاخان قراباغی. | 
| امیرپاشا | (عربی – ترکی) از نامهای مرکب | 
| امیرحسین | امیر خوب و نیکو، پادشاه نیک، حاکم صاحب جمال | 
| امیررضا | از نام های مرکب، امیر و رضا- کسی که امیر و سلطان از او راضی و خوشحال است | 
| امیرسام | (عربی – اوستایی) نام مرکب از امیر و سام | 
| امیرصدرا | پادشاه و امیری که بزرگ و مهتر است، امیر والامقام. | 
| امیرعباس | امیر شجاع و دلاور، پادشاه و حاکم چون شیر. | 
| امیرکسرا | (عربی – فارسی) نام مرکب از امیر و کسرا. | 
| امیرمحمد | امیر بسیار تحسین شده وپادشاه ستایش شده و پسر سلطان محمود غزنوی بود. | 
| امیرمهدی | امیر هدایت شده، فرمانروای ارشاد گردیده | 
| امین | استوار، امانت دار، ثقه، درستکار، درست، درست کردار، صالح، موتمن، معتمد، موثق | 
| ایلشَن | هم معنب با اِلشن. | 
| ایلقار | عهد و پیمان. | 
| ایلمان | سمبل ایل. | 
| ایلیا | راستگوی بزرگ، نام حضرت علی (ع) در تورات | 
| ایلیاد | یاد ایل، به یاد ایل؛ در یونانی منظومهی منسوب به هومر در شرح جنگ تروا | 
| ایلیار | دوست و رفیق ایل، یار و یاور ایل، محافظ خانواده | 
| ایمان | اطمینان، اعتقاد، باور، باورداشت، عقیده، گرویدن | 
| ائلمان | سنبل کشور و ملت، مانند مردم | 
| آباقا | عمو، دوست، نخ و یا ریسمان بافته شده از گیاه کتان | 
| آبان | آبها، (در گاه شماری) ماه هشتم از سال شمسی | 
| آبتین | از شخصیتهای شاهنامه فردوسی، به معنی روح کامل، انسان نیکوکار | 
| آبرلی | آبر (فارسی، آبرو) + لی (ترکی) = دارای آبرو، آبرومند | 
| آتا | پدربزرگ | 
| آتاباللی | یادگار مانده از پدر بزرگ، مرد کوچک اندام | 
| آتابای | آتا (ترکی) + بای (چینی) = پدربزرگ، اسم یکی از طوایف بزرگ ترکمن در ایران | 
| آتابیک | پدر بزرگ، مربی کودکان و بالاخص شاهزادگان، اتابک | 
| آتابیگ | لقب احترام برای خطاب کردن پیران، لقب مربیان شاهزادگان دربار سلاطین ترک | 
| آتاش | آداش، همنام | 
| آتاقلیچ | شمشیر پدری | 
| آتاگلدی | پدر آمد، پدر بزرگ آمد. | 
| آتامکین | مانند پدرم | 
| آتان | پرتاب کننده | 
| آتجان | کسی که بدن استوار و اندام محکمی دارد. | 
| آترابان | نگهبان آتش، پیشوای دینی | 
| آتسز | اسم سومین فرمانروای سلسه خوارزمشاهی | 
| آتلی | سواره، صاحب اسب، اسب سوار | 
| آتمش | عدد شصت که از اعداد مقدس است. همچنین پرتاب کردنی | 
| آتیال | یال اسب، از اسامی مرسوم بین قبایل ترکمان | 
| آتیجی | تیر انداز ماهر | 
| آتیلا | (ترکی) (آت به معنی اسب + یلا (صفت))، به معنی چابک، شجاع؛ نامی | 
| آداش | آتاش، همنام، هم اسم | 
| آدی | امین تر، امانت دار تر | 
| آدی گوزل | خوش نام، معمولا درباره حضرت محمد (ص) بکار برده می شود. | 
| آدیش | (تلفظ: ādiš) آذر، آتش، (در عامیانه) آتیش – آتش، اخگر، شراره آتش | 
| آذراوغلی | پسر آذر بایجان | 
| آذرباد | پاینده و نگهبان آتش | 
| آذرتاش | آذر (فارسی) + تاش (ترکی) دو تن که اجاق و بخت یکسانی دارند. | 
| آراد | نام فرشته ای است موکل بر دین و تدبیر امور | 
| آراز | ارس؛ (اَعلام) قهرمان منسوب به طایفهی آس | 
| آران | نام شهری در دوران باستان | 
| آرتا | پاک، نام پهلوان ایرانی، ارتا (به فتح الف) در اوستا به معنای مقدس آمده است. | 
| آرتین | نسوب به آرت، پاکی و تقدس، (به مجاز) پاک و مقدس، (در اعلام) هفتمین پادشاه ماد | 
| آرخا | آرکا، مایه اطمینان و پیشتگرمی | 
| آرسام | گونهای دیگر از واژه آرشام، خرس، زورمند، دارای زور خرس پسر | 
| آرسان | اسم پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی | 
| آرسین | پسر آریایی | 
| آرش | عاقل، زیرک، درخشان و تابان | 
| آرشان | به معنی نر، مرد، نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی | 
| آرکا | آرخ، مایه اطمینان و پیشتگرمی | 
| آرمان | ایده، ایدئال، شعار، مرام، هدف، نصب العین، آرزو، امید، اندوه، حسرت، غم | 
| آرمین | مرد همیشه پیروز، از شحصیت های شاهنمامه | 
| آروشا | روشنایی، نور خورشید، آرامش | 
| آرویج | همیشه سبز، باطراوت، شاداب | 
| آروین | امتحان و آزمایش و تجربه، آزموده و آزمایش شده | 
| آریا | آزاده، نجیب | 
| آریاراد | آریایی، جوانمرد آریایی | 
| آریتما | نام یکی از سران ماد | 
| آرین | منسوب به آرین، آرین – آریایی نژاد، از نسل آریایی | 
| آریو | منسوب به قوم آریایی، نام قهرمان ایرانی آریوبرزن | 
| آلب | دلیر، پهلوان | 
| آلب ارسلان | شیر شجاع، کنایه از مرد شجاع و نترس، نام یکی از پادشاهان مقتدر سلجوقی | 
| آلب تکین | مرد دلیر، نام مؤسس سلسله غزنویان، نام یکی از امرای آل بویه | 
| آلپ ارسلان | آلب ارسلان، شیر مرد، شیر شجاع، کنایه از مرد شجاع و نترس، نام یکی از پادشاهان مقتدر سلجوقی | 
| آلپ تکین | آلب تکین، مرد دلیر، نام مؤسس سلسله غزنویان، نام یکی از امرای آل بویه | 
| آلتونتاش | مرکب از آلتون (طلا) + تاش (پسوند شباهت) = همانند طلا، زیباروی | 
| آماندا | در امان تو، در پناه تو | 
| آنیل | معروف، نامدار | 
| آی بک | بت، صنم | 
| آیتغمش | غلام ماه | 
| آیتکین | در ترکی به معنای زیبا و درخشان مانند ماه و در فارسی به معنای حالا، در حال حاضر و همچنین است. | 
| آیخان | آیخان (آی + خان) پادشاه ماه | 
| آیدین | شفاف و روشن، درخشنده مانند ماه | 
| آیکان | آیکان = آیقان (آی + قان) کسی که خونش مثل ماه شفاف و تمیز است اصیل، نجیب | 
| آیهان | آیهان = آیخان (آی + خان) پادشاه ماه | 
منبع: اسم پسر



