موضوع انشا در مورد معلم

انشا درمورد معلم

متن انشاء درمورد معلم

انشا درباره شغل معلمی

انسان ها از گل آفریده شده اند، گلی که نیاز دارد تا پرورانده شود و نور و حرارت ببیند، سرما و گرما را بچشد و در نهایت آجری محکم و مقاوم شود تا روی دیوار زندگی و در لابه لای آن جا بگیرد و در نهایت جزئی از نقش دهنده ها و کامل کننده ی هدف زندگی و آفرینش باشد تا در نهایت به کمک یکدیگر آنقدر بادوام و با استقامت چیده شوند و لایه به لایه بالا روند و به قله ی صعود برسند تا به هدف اصلی دست یابند که این هدف چیزی نیست جز رضا در رضایت خداوند.

یک معلم موفق از نظر من معلمی است که علاوه بر اینکه در درس سخت گیر باشد در عین حال کلاس شادی نیز داشته باشد و اینگونه نباشد که از اول زنگ تا آخر تنها درس بدهد و بچه ها سکوت کنند.
یک معلم خوب اگر مشکلی خارج از مدرسه دارد نباید با ناراحتی به کلاس بیاید و اصلا به روی خود نیاورد. به نظر دانش آموزان توجه کند بین هیچ کدام از آن ها فرق نگذارد و از همه مهم تر برنامه ریزی داشته باشد به قوانین مدرسه پایبند باشد مثلا سروقت به مدرسه و یا سرکلاس بیاید.
یک معلم خوب هیچ گاه از تنبیه بدنی یا تمسخر دانش آموز برای تربیت او استفاده نمی کند…

یک معلم خوب باید درک بسیار بالایی داشته باشد و خوش اخلاق، مهربان و گاهی بسیار جدی است تا دانش آموزان از مهربانی بیش از اندازه او سوء استفاده نکنند و درس را جدی بگیرند.

یک معلم خوب طوری به دانش آموزان درس می دهد که برای آنها خسته کننده نباشد و خود نیز هیچ گاه طوری رفتار نمی کند که انگار به یکی از دانش آموزان بیشتر از بقیه توجه می کند او به دانش آموزان به چشم فرزند خود نگاه می کند و هیچ گاه از تنبیه بدنی یا تمسخر دانش آموز برای تربیت او استفاده نمی کند.

در مورد معلم خوب، اول این که همه معلمان خوب اند اما معلمی برتر است که طوری درس بدهد و طوری در مورد درس صحبت کند که اشتیاق دانش آموز برای درس خواندن زیاد شود .

معلم خوب باید علاوه بر درس در مورد مسائل خارج از درس نیز کمی صحبت کند و خوش اخلاقی نیز یکی از ملاک های معلم خوب است.
یک معلم خوب نه تنها برای حقوق ماهانه و خرج زندگی بلکه برای تعلیم دانش آموزان و در راه خدا تلاش کند…

یک معلم با ویژگی های مثبت معلمی باید در کارش سخت گیر باشد و نه تنها برای حقوق ماهانه و خرج زندگی بلکه برای تعلیم دانش آموزان و در راه خدا تلاش کند.
یک معلم خوب باید صبور باشد و ضمن احترام به حقوق دانش آموز با مهربانی با دانش آموز صحبت کند. خوش اخلاق باشد و تنبیه بدنی انجام ندهد.

یک معلم خوب باید با ظاهر مناسب در مدرسه و با حجاب و با ایمان باشد تا دانش آموزان از او الگو بگیرند…
یک معلم خوب باید خوش اخلاق باشد و بین دانش اموزان فرقی نگذارد و بخشش زیادی هم نداشته باشد هر کسی حق خودش را بگیرد و زیاد زیاد هم خوش اخلاق نباشد بلکه جذبه دار باشد تا دانش آموزان از او سوء استفاده نکنند معلم باید با ظاهر مناسب مدرسه و با حجاب و با ایمان باشد تا دانش آموزان از او الگو بگیرند.

معلم باید به کار خود علاقه مند باشد، صبور باشد، اهل مطالعه باشد، الگو باشد،ب اطنی صادق و ظاهری آراسته داشته باشد و اگر فعالیتهای دیگری هم دارد هیچکدام را برکار اصلی خود یعنی معلمی ترجیح ندهد. دانش آموز هم باید قدر دان معلم باشد و از فرصت حضور او حداکثر استفاده را ببرد و به او احترام بگذارد.
من الفبای زندگی را از زبان شیرین تو آموختم اما حال نمی دانم چگونه این الفبا را در کنار هم بچینم که شایشته ی نا م پر عظمت تو باشد…. تمام کلماتم از جلو نظام گفته و به صف ایستاده اند اما در میان آنها هیچ واژه ای را نمی یابم که برای تشکر و قدر دانی از تو کافی باشد….

من فلسفه و منطق زندگی ام را از تو آموختم….

شمال و جنوب کشورم را معنی کویر و دریا را به کمک تو شناختم و فهمیدم….

از تو آموختم که جامعه، فرهنگ چیست؟

و حتی از تو آموختم رهبر و خدا و پیغمبر کیست؟

من از تو آموختم پنجه و ساعد و پرش سه گام را برای آبشاری بی نقص….

جمع و تفریق و ضرب و تقسیم را به کمک تو فرا گرفتم که اکنون محبت هایت را یک به یک می شمارم….

چه قدر بی شمارند ابیات شعری که معنا و مفهومشان را از تو آموختم

و امروز که روز توست همین ابیات در مقابل نام مقدست وزن و قافیه ی خود را از دست داده اند….

چه کردی با این ابیات که آن ها امروز نه مفاعیلن را می شناسند و نه می دانند بحر هزج و رمل چیست ….

به کمک تو با تاریخ گذشته ی کشورم از هخامنشیان گرفته تا میرزا کوچک خان جنگلی و انقلاب مشروطه آشنا شدم….

آری من از تو آموختم که چگونه رشد کردم و به اینجا رسیدم،

اینکه چگونه خودم را احساساتم را ودر آخر افکارم را بشناسم….

پس حق دارد این قلم که ناتوان و بی رمق باشد

برای اینکه بر سطرهای دفترم از گذشت ها و مهربانی های مادرانه ات بنویسد ….

بیا و این بار هم مانند همیشه با آرامش چشمانت جانی دوباره ببخش به این الفبای بی جان زندگی….

بیا و باز هم روشن کن چراغی از دانش را بر کودکان سرزمینت…..

ای معلم می خواهم چشمانم را به چشمه چشمان مهربانت بدوزم.

معلم عزیزم بدان که از صمیم قلب دوستت دارم.

انشا با موضوع روز معلم

به نام خداوندی که شمع را آفرید تا بدانیم که معلممان را به چه چیزی تشبیه کنیم و بدانیم که شمع می سوزد و اطرافیان خود را نورانی می کند. ما برای جواب دادن به این سوال خدای نکرده به قول بابایمان جسارت به حضور منور معلم خود نمی کنیم و جرات آن را نداریم که پیش معلم نازنین از خودمان چیزی بنویسیم.

مقام بلند معلم کجا و قلم کوتاه من کجا. اما خوب به قول بابایمان چه می شود کرد. تکلیف است و کاری نمی شود کرد.

من از معلمی مینویسم که ذره ذره ی وجودش در تیر های آتش سوخت اما نگذاشت دانش آموزانش آسیب ببینند؛

من از معلمی مینویسم که وقتی دانش آموزاش به سرطان مبتلا شد موهای خودرازد تا مبادا کودک در کلاس آزرده شود.

هرکسی نمیتواند معلم باشد.

جایی خوانده بودم اشتباه یک پزشک در زمین دفن میشود.

اشتباه یک مهندس بر زمین فرومیریزد

اما اشتباه یک معلم روی زمین راه میرود و جهانی را به فنا میشکد…

معلم ها قوی اند،قدرتمندند؛

هنگامی که به کلاس وارد میشوند باید تمام کلافگی هایشان را،تمام دل نگرانی هایشان را

و یا بهتر بگویم تمام احساساتشان را پشت در بگذارند

وچه زیبا بازیگرانی میشوند این آدمها

خیلی هاهم حتی اگر درجایگاه معلم نباشند بازهم معلم اند.

ساعت ها با آنکه غمگین اند لبخند میزنند تا به تو بفهمانند امیدچیست.

آری امید در چشمان آدمها باراه رفتنشان ،بالبخندهای بی منتشان معنا پیدا میکند.

معلم امید را به دانش آموزانش هدیه میدهد.

انسانها در طول زندگی احتیاج به یک معلم و راهنما دارند،

تا شمع راهشان گردد و آنها را از نادانی و جهل دور سازد .

پس بدانید که معلم شخص بزرگ و محترمی است که باید او را دوست بداریم،

و از گفتار و رفتار او درس زندگی بیاموزیم و فردی مفید برای کشور و ملتمان باشیم .

موضوع انشا درباره مقام و جایگاه معلم

انسان ها از گل آفریده شده اند، گلی که نیاز دارد تا پرورانده شود و نور و حرارت ببیند، سرما و گرما را بچشد و در نهایت آجری محکم و مقاوم شود تا روی دیوار زندگی و در لابه لای آن جا بگیرد و در نهایت جزئی از نقش دهنده ها و کامل کننده ی هدف زندگی و آفرینش باشد تا در نهایت به کمک یکدیگر آنقدر بادوام و با استقامت چیده شوند و لایه به لایه بالا روند و به قله ی صعود برسند تا به هدف اصلی دست یابند که این هدف چیزی نیست جز رضا در رضایت خداوند.

کلماتی کـه بر تخته سیاه مینویسی، ابرهای بهاری‌ اند کـه باران رابه تشنگی گلبرگ‌ها مهمان میکنند. همه ی اتفاق‌های تـو بـه گل سرخ میرسند. پنجره‌های کلاست رابا پروانه‌ها فرش کرده ای و دیوارهای کلاست رابا بوسه شاپرک‌ها، کاغذدیواری. نیمکت‌های کلاس، مثل کلام تـو هیچ گاه بوی کهنگی نمیگیرند. کلاست باغچه ای از گل‌های همیشه بهار اسـت کـه عطر زندگی را از جانت می‌آکنند.

نفس‌هایت رسولان روشنی اند. کلمات تـو ساده‌ترین شکل ترجمه خورشید اسـت؛ وقتی بر روی مستطیل جامانده بر دل دیوار می نویسی و نور را نقاشی می کنی. گرد گچ‌های سفید کـه بر شانه‌هایت مینشیند، انگار با لبخندی مهربان، دماوند در مقابلمان ایستاده اسـت؛ با همان سربلندی همیشگی.

اگر کسی چروک‌های پیشانی ات را دنبال کند، بـه رنج باغبانی میرسد کـه سال‌هاست گل‌هایش را از بیم خزان، بـه بهارهای در راه سپرده اسـت، باغبانی کـه هر صبح، با لبخندی بی پایان، بهار رابه باغش دعوت می کند. همه ی جاده‌هایی کـه تـو نشان میدهی، بـه «خرد و روشنی» میرسند. صدای گام‌هایت، زمزمه محبتی اسـت کـه پیام آور دنیایی از مهربانی اسـت.

صدایت، قاصدک‌هایی اند کـه خبر از آینده ای روشن، از روزهای نیامده برایمان می‌آورند. همیشه خستگی‌هایت را پشت لبخندهای مـا گم می کنی؛ لبخندهایی کـه بوی افتخار و غرور و سربلندی می دهند، لبخندهایی کـه بوی امید میدهند، لبخندهایی کـه بوی بالندگی میدهند.

مـا ماهیان قرمز کوچکی هستیم کـه غیر از آب ندیدیم و از هم می‌پرسیم آب را و تـو رودی هستی کـه بـه اقیانوس‌های دور، پیوندمان میدهی و آب را برایمان بخش میکنی. تـو ابری؛ جان تشنه کویری مـا را از باران دانش سیراب می کنی. تـو چشمه ای هستی کـه زلالی را در زیر سایه درخت دانایی، بـه مـا تعارف میکنی.

تـو بـه مـا یاد میدهی تا مثل همه ی پرنده‌ها پرواز کنیم و یادمان می دهی کـه خویش رابه خداوند برسانیم؛ مثل تمام آه‌هایی کـه از دل‌های سوخته می آید. وقتی کـه مثل همیشه آرام آرام شروع می کنی بـه صحبت کردن، انگار قناری‌های مست، دارند بهار را آواز میکنند! دست‌های گرمت را می‌فشاریم کـه گرم‌ترین دست دوستی‌هاست.

آب حیات، همین کلماتی اند کـه تـو بـه مـا می‌آموزی، بی آنکه چشم طمعی داشته باشی؛ تنها لبخند مـا کافیست. کلماتی کـه تـو می‌آموزی، هیچ گاه فراموش نخواهیم کرد. مـا درس چگونه زندگی کردن را از تـو آموخته ایم و تمام دار و ندارمان، کوله باریست از آموخته‌های تـو کـه سالها پیش از مسافر شدن، در دست‌هایمان نهادی تا سربلند بـه مقصد برسیم.

همیشه دلگرممان کردی تا جاده‌های پرپیچ و خم زندگی رابا امیدواری طی کنیم. حالا کـه باغچه زیبایت بـه بار نشسته، بخند؛ بخند مثل همیشه، تا مـا همه ی خستگی راه را فراموش کنیم. بخند، زیبا بخند! بهار جاودانه گل‌هایی کـه تـو پرورش دادی مبارک باغبان؛ خسته نباشی!


به اشتراک بگذارید: پینترست تلگرام تامبلر لینکدین ایمیل

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *