دیالوگ های جالب و ماندگار فیلم تایتانیک و گلادیاتور

دیالوگ های جالب و ماندگار فیلم تایتانیک و گلادیاتور

 

احتمال اینکه فیلم تایتانیک و گلادیاتور را دیده باشید زیاد است. در این جا برخی از دیالوگ های ماندگار فیلم تایتانیک و گلادیاتور را می توانید بخوانید. در این مقاله نگاهی داریم به بهترین و زیباترین دیالوگ های گفته شده در فیلم تایتانیک

این دیالوگ ها را از سایت کوکا برای شما گردآوری کرده ایم و امیدواریم با خواندن آنها لذت ببرید.

دیالوگ های ماندگار فیلم تایتانیک

– رز به جک : دوستت دارم جک

جک : این کارا با من نکن خداحافظی نکن تو هنوز من را نشناختی!

رز : من سردمه

جک : گوش کن رز تو باید از اینجا بری، تو باید بچه های زیادی داشته باشی که بزرگ شدنشون را ببینی. تو وقتی که پیر میشی میمیری فهمیدی

رز : من بدنما حس نمیکنم

جک : من بلیط سفر با این کشتی را برنده شدم و این بهترین اتفاق زندگی من بود اما تو به من قول بده که زنده میمونی و از اینجا میری

رز : قول میدم

– جک به رز : رز، تو پیک نیک نیومدی! می فهمی. تو مثل یه دختر بچه بداخلاق و لوسی اما در عین حال حیرت انگیزترین و فوق العاده ترین زنی هستی که من توی عمرم دیدم.

– رز به جک : وقتی که کشتی به اسکله برسه من و تو با هم از کشتی پیاده می شیم.

جک : این احمقانه ست!

– جک : من حالا میخوام با این دختر برقصم، باشه؟

جک : بیا.

رز : چی؟

جک : بیا، با من بیا.

رز : جک! جک، صبر کن. من نمی تونم این کار را انجام بدم

جک : این فرصتیه که به هم نزدیکتر بشیم.

– رز به جک : تو داری میلرزی!

جک : نگران نباش من حالم خوبه

– رز سالخورده : من هیچ عکسی ازش ندارم اما او تا ابد توی ذهن من میمونه

– رز : قلب زن اقیانوسی عمیق از رازهاست …

– تو سر تموم پول هامون شرط بستی؟
جک : وقتی آدم چیزی نداره چیزی هم از دست نمیده !

– تو خودتو نمیندازی توی آب
یعنی چی خودمو نمی تونم بندازم؟ تو که منو نمی شناسی
خب اگه می تونی پس می تونی بندازی
برو عقب حواس منو پرت می کنی
نه دیگه منم هستم، منم می خوام خودمو بندازم تو آب
چرند نگو…کشته میشی !

– دی کاپریو: پس دروغ گفتی که قایقی هم هست. آره؟؟
بیلی زین: نه. دروغ نبود.هست اما برای نصفه ی بهتر…!!

دیالوگ های ماندگار فیلم گلادیاتور

ماکسیموس به مارکوس اورلیوس: پنج هزار نفر از مردانم اون بیرون دارن میجنگن، سه هزار نفر از آنها کشته شدن و دو هزار نفر دیگه هیچ وقت اینجا را ترک نمیکنن من نمیتونم باور کنم که افرادم برای هیچ جنگیدن و کشته شدن.

مارکوس اورلیوس : تو چی را باور داری؟

ماکسیموس : آنها برای شما و برای رم مبارزه کردند.

مارکوس اورلیوس : رم چه جور جاییه ماکسیموس؟

ماکسیموس : همه جای دنیا را بی رحمی، ظلم و تاریکی فرا گرفته اما رم پر از نور و امیده.

مارکوس اورلیوس : من دارم میمیرم ماکسیموس وقتی که یک مرد خودش را در پایان راه می بینه میخواد بدونه که هدف زندگیش چی بوده؟ در آینده نام نیک از او باقی میمونه یا نه؟ به عنوان یه فیلسوف شناخته می شود؟ یا یه جنگجو؟ و یا مستبد …؟ یه بار در رویا رم را دیدم که همه جای اون را مه فرا گرفته بود می ترسم که سرما و مه هیچ وقت رم را ترک نکنن!

[ بعد از اینکه در یک نبرد تن به تن حریف را به قتل می رساند ] سرگرم نشدید ؟ سرگرم نشدید ؟ این همون چیزی نیست که به خاطرش اینجایید ؟

کمودوس به لوسیوس ووروس : اگر پسر خوبی باشی، داستان امپراتور کلودیوس را که توسط اشخاص نزدیکش که از خون او بودند خیانت دید را برای تو تعریف می کنم. آنها در خفا و تاریکی توطئه می کردند و امپراتور کلودیوس همه چیز را می دانست. او می دانست که اون زنبور های کوچولو مشغول چه کاری هستند و یک شب با یکی از آن ها صحبت کرد و از او خواست تا همه چیز را برای او تعریف کند. فکر میکنی بعدش چی شد لوسیوس؟

لوسیوس ووروس : نمیدونم دایی.

کمودوس : زنبور کوچولو همه چیز را برای امپراطور تعریف کرد و او آزرده خاطر شد.

کمودوس : یه بار برام متنی رو نوشته بودی و چهار فضیلت مهم رو لیست کرده بودی : عقلانیت ، عدالت ، پایمردی و میانه روی . وقتی لیستو می خوندم ، می دونستم که هیچ کدومشو ندارم . اما من فضیلتای دیگه ای دارم ، پدر . جاه طلبی ، که می تونه زمانی فضیلت باشه که ما رو به برتری برسونه . ابتکار . شجاعت . شاید نه توی میدون جنگ ، اما … شکل های مختلفی از شجاعت وجود داره . بخشش ، به خونوادم و به شما. اما هیچ کدوم از فضایل من توی لیست شما نبود . حتی اگر می بودم شما منو مثل پسرتون نمی خواستین
مارکوس آرلیوس : اوه ، کمودوس . خیلی بیراهه رفتی
کمودوس : من به دنبال روی خدایان گشتم … برای راه هایی که خواهش شما رو بکنم ، که شما رو سربلند کنم . یه حرف مهربانانه ، یک بغل کامل … جایی که منو فشار بدید به سینه تون و منو سفت بگیرید … خواسته ای که مثل خورشید هزار سال روی قلبم بود . توی من چی هست که انقدر ازش متنفرید ؟
مارکوس آرلیوس : هیسس ، کمودوس
کمودوس : همه اونچه که همیشه می خواستم این بوده که باب میل شما زندگی کنم ، امپراطور ، پدر
مارکوس آرلیوس : [ به روی زانوهایش پائین می آید ] کمودوس ، تقصیرات تو به عنوان یک پسر ، کوتاهی منه به عنوان یک پدر . بیا

[ آنها همدیگر را در آغوش می گیرند ]

کمودوس : پدر . تمام دنیا رو قربانی می کردم … اگر فقط منو دوست می داشتین !

[ کمودوس ، مارکوس را در مقابل سینه اش فشار می دهد و او را خفه می کند ]

جوبا : بیرون از اینجا جایی هست . سرزمین من . خونه من . زن من داره غذا آماده می کنه . دخترام دارن از رودخونه آب میارن . من اونا رو بازم خواهم دید ؟ فکر کنم نه
ماکسیموس : باور داری که بعد از مرگت دوباره اونا رو می بینی ؟
جوبا : فکر کنم. اما بعدش ، من به زودی خواهم مرد . چند سال طول میکشه تا اونا هم فوت کنن . باید صبر کنم
ماکسیموس : اما تو این کار و می کنی … صبر می کنی ؟
جوبا : البته
ماکسیموس : می بینی ، زنم و پسرم الان منتظر منن
جوبا : اونا رو خواهی دید . اما حالا نه . حالا نه

[ با هم دست می دهند ]

ماکسیموس : حالا نه… حالا نه

در آخر پیشنهاد می کنم مطلب دانلود آهنگ فیلم گلادیاتور را نیز کلیک کنید و از شنیدن موسیقی متن این فیلم لذت ببرید.


به اشتراک بگذارید: پینترست تلگرام تامبلر لینکدین ایمیل

یک پاسخ بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *