موضوع انشاء در مورد خاطره روز بارانی
«ب» باران یعنی بوی کاهگل خانه مادر بزرگ ، باران که می بارد بوی کاهگل به مشام می رسد و آدمی را مدهوش و افسونگر می کند این بوی خاک …
«الف» باران یعنی آسمانی دلگیر ، باران که می بارد انگار آسمان دلش گرفته است ، انگار آسمان بغض دارد و می خواهد اشک بریزد بر سر زمینیان ، چقدر بغض آسمان آبی دلنشین است …
«ر» باران یعنی رنگین کمان هفت رنگ ، باران که می بارد رنگهای قشنگ رنگین کمان صفای دیگری دارد، وقتی که نور آفتاب وارد قطرات در حال بارش می خورد به رنگهای اصلی تجزیه می شود و رنگین کمان را تشکیل می دهند ، رنگهایی چون :
قرمز ، نارنجی ، زرد ، سبز ، آبی ، نیلی و بنفش…
«الف» باران یعنی آرامش ، باران که می بارد آرامش سرتاسر وجود آدمی را فرا می گیرد، قدم زدن زیر نم نم باران آدمی را به وجد می آورد ، صدای چکیدن قطره قطره های باران کودکیم را زنده می کند ، به روحم ! به احساسم ! طراوت می بشخد …
«ن» باران یعنی ناودان های خونه هامون ، نسترنهای باغچه هامون، باران که می بارد ناودان ها یک خودی نشان می دهند ، نسترنها جان می گیرند …
آسمان به یک باره روشن و خاموش شد. صدای عجیبی به گوش رسید.
گویا رعد و برق است. آسمان سیاه و قرمز شد… و باران شروع به بارش کرد.
آرام آرام بارید،آسمان بیخودی شلوغش کرده بود،من خودم شاهد بودم ! بوی خاک هوا را برداشته بود،تند تند نفس های عمیق میکشیدم تا بیشتر بوی خاک را استشمام کنم.
صداهای مهیبی به گوش می رسد ، صدای رعد و برق ها است و باران همچنان تندتر و تندتر می شود. چندی نگذشت که خیابان ها پر از آب شد،ماشین ها با برف پاک کن های روشنشان که از خیابان می گذشتند آب کف خیابان را به اطراف می پاشیدند.
گنجشک ها و یاکریم ها سراسیمه به دنبال پناه گاه میگشتند،گویا لانه شان را گم کرده بودند.بالاخره به کوچه مان رسیدم.
خدای من ! چقدر آب در چاله چوله ها جمع شده است! قبل از بارندگی به نظر می رسید که کوچه ی بی عیب نقصی داریم!!!
اما حالا میبینم که کوچه پر از چاله های کوچک و بزرگ است. بارش باران تقریبا قطع شده بود،فقط قطره هایی کوچک و با فاصله از آسمان می چکید و روی آب های جمع شده در چاله می افتاد و حلقه های زیبایی را بوجود می آورد
باران فقط قطره های ریز آب نیست، باران حجم زیادی از برکت و رحمت و پاکی به زمین و انسان ها است.
انشا توصیفی درباره باران
صدایی توی دنیا هست کـه لذت شنیدن ان خستگی و کسالت را رفع می کند و ان صدای منظم ریز ریز باریدن باران اسـت.
دلگیرترین روز هفته بود. کلاس در سکوت فرورفته بود. از پنجره کـه بـه بیرون نگاه میکردی، رنگ خاکستری آسمان توی چشم می خورد. معلم داشت از یکی از دانشآموزان درس میپرسید. بقیه خسته و بیرمق نگاهش میکردند. ان دانشآموز بـه آهستگی و گاهی با اشتباه جواب میداد و بیشتر مواقع سکوت میکرد.
در همین وقت ناگهان صدایی برخاست. صدایی کـه مثل نوازش گوشها و یا دست کشیدن بر سر احساس بود. خستگی از تن همه ی در رفت. بر لبهایی کـه تا چند دقیقه پیش بـه طرف پایین کشیده بودند، لبخند نشست.
صدای برخورد باران با پنجره کلاس بـه گوش میرسید و هر دانشآموزی چیزی میگفت. صدای باران یک نفر را یاد بچگیهایش میانداخت کـه با بچهها توی کوچه زیر باران بازی می کردند. یکی از بچهها گفت:«من صدای باران را کـه می شنوم، یاد صدای پای پدرم میافتم کـه بـه خانه نشاط میآورد. صدای پای باران واقعا زیبا و نشاط آور اسـت».
یکیدیگر گفت:«من با صدای باران یاد موسیقی میافتم. من بـه موسیقی علاقه زیادی دارم و بـه نظرم سمفونی باران زیباترین موسیقی دنیا اسـت». دیگری بیمقدمه و با لحن شاعرانه گفت:«بیا تا شعر باران را بخوانیم…» بچهها با صدای بلند خندیدند و بـه او گفتند کـه باران، شاعرش کرده اسـت.
پس از دقایقی زنگ خورد و دانشآموزان با خوشحالی از کلاس بیرون رفتند تا همراه باران سرود زندگی بخوانند.
صدای باران همیشه زیباییهای زندگی را بـه خاطر میآورد. صدای باران زیباست و شعر باران زیباترین شعر هستی اسـت. من کـه عاشق صدای باران هستم.
باران سرچشمه زندگی و پاکیزگی و زیبایی اسـت. پس همگی خداوند را را بـه خاطر این نعمت کـه بر ما ارزآنی داشته اسـت شکر کنیم.
ببار کـه چتری بر روی دلم نخواهم گرفت
ببار کـه شاید اندکی از داغ این دل سوخته بکاهی
ببارکه ویرانه دل من سقفی ندارد کـه از قطرات سردت ایمن باشد
ببار کـه خانه دلم بسی تشنه و ملتهب اسـت
ببار شاید اندکی غبار غم را از دل تیره ام بزدایی
ببار و سیلی بـه پا کن و دل مسکین و گوشه نشینی مرا با خود ببر …
ببار ای باران …
ببار از بارش تو من شادم
ببار کـه عطر تو را می طلبم
ببار کـه شاید پس از بارش تو بـه یادش رنگین کمان در دلم بر پا شود
ببار و دل عاشق و تب دار مرا اندکی آرامش ببخش
ببار کـه دلم دلتنگ اوست
ببار شاید در صدای دلنشین تو طنین صدای وی را بشنوم
ببار ای باران …