موضوع انشاء در مورد فصل پاییز
وزیدن گرفتهست باد خزان*به گوش آید از دور داد خزان
گل و سبزه و برگهای قشنگ*مباشید غافل ز یاد خزان
نخواهد ز بین شما هیچ یک*برد جان بدر از جهاد خزان
به سویی فتد هر یک از جمعتان*ز توفان تند ز یاد خزان
کنونی که هستید بر شاخهها*به دور از گزند و عناد خزان
از این بزم جانبخش سودی برید*که محوش کند انجماد خزان
تابستان کوله بار سفرش را جمع کرده و باید برود و جایش را به پاییز بدهد تا پاییز افسونگر دستی به روی هستی بکشد و رنگ هایش را به روی باغ ها بریزد.
پاییز ابتدا نشانه هایش را از خورشید شروع می کند، به او می گوید که باید کم تر در آسمان بماند و زودتر آسمان را ترک کند.
سپس نوبت شب فرا می رسد او به شب تیره می گوید زودتر همه جا را با سیاهی اش رنگ کند.
حالا نوبت ابر هاست و هر چه از روزهای اول پاییز دورتر شدیم پاییز از ابرها می خواهد بیش تر به آسمان بیایند و باران شان را بر زمین ببارند و کوها و دشت ها را سیراب کنند.
او فرصت کافی دارد و بعد از این کار ها، برگ درخت ها را با حوصله رنگ می زند و زمانی که کارش تمام شد به سراغ باد می رود و او را راضی می کند لابه لای درختان بپیچد و برگ های رنگارنگ و خشک را بر زمین بریزد تا ما سوژه ای برای عکاسی داشته باشیم.
رستو ها هم دیگر را خبر می کنند و بار سفر می بندند و شهر سرد را به دست کلاغ ها می سپارند و می روند، کلاغ ها روی شاخه ی درختان می نشینند و صدای قار قارشان در همه جا می پیچد و بی خیال مترسک، خرمالوی های رسیده را نوک می زنند.
آسمان می غرد و ابرها بغض سنگین شان را می بارند و سبک می شوند، ابر و باران و آسمان، رویای دل انگیز پاییز را کامل می کنند و عطر خوش باران دست عابران را می گیرد و به خاطرات تلخ و شیرین می برد.
غروب پاییز اگر چه غم انگیز است اما هاله ی نارنجی و قرمز دور خورشید هر کس را به تماشا وا می دارد.
تا پاییز تمام شود رنگ ها پادشاهی می کنند و منظره های تماشایی تمامی ندارند.
این فصل رابا نام خشخش نیز میشناسیم. همان گونه که پا بر روی خاکهای ترک برداشته قدم میگذارد.
و موزیک زیبا میسازد صدای خش خش برگها نیز همین احساس را در دل مـا مینهد.
این صدا پس از شنیدن بـه ماورای درون مـا می رود و روح مـا را تا آسمانها بـه بالا میکشاند.
پاییز را می توان فصل مهاجرت قلم داد کرد. بدین معنا که پرندگان دراین فصل از کاشانه خود رهایی جسته و در کرانههای آسمان بـه جست و خیز می پردازند تا لانه مناسب پیدا کنند.
نظاره بر حرکات پرندگان در آسمان پاییز احساسی وصف ناشدنی در دل ایجاد می نماید. نکته اصلی این اسـت که پاییز در مقابل این همه ی زیبایی که در اختیار مـا میگذارد از مـا چیزی نمی خواهد جز این که بـه تفکر بنشینیم و بـه خدا نزدیک شویم.
انشاء درباره توصیف فصل پاییز
وقتی دست نوازش باد بر لابه لای گیسوان دشت و شاخه های درختان جاریست، یعنی پاییز در راه است
وقتی صدای خش خش برگ های رنگارنگ زیر پای عابران به گوش میرسد. یعنی پاییز در راه است
وقتی چک چک باران پاییزی به شیشه های پنجره مینوازد. یعنی پاییز در راه است، فصل آغاز مهر و مهربانی که با حال و هوای درس و کتاب شروع میشود
پاییزی دیگر از راه رسید پاییزی با همهی ابرهای تیره اش که کشیده میشود روی آبی آسمان در بیشتر روزها شاید پاییزی پر از بارانهایی که یادت میآورند هزاران خاطره ایی راکه نباید یا شاید هم میبارند که یادت بیاورند تمامشان را …
من، اما نمیدانم چرا این فصل بی نظیر دلم رابا خودش نمیبرد؛ چرا انتظارش را نمیکشم هیچوقت؛ چرا آمدنش دلم را تیره میکند؛ چرا این فصل پر از تحول حتی با تمام رنگ های برگ هایش هم نمیتواند دلم رابا خودش ببرد؛ نمیدانم چرا دوست ندارم بدون چتر زیر باران راه بروم
نمیدانم …
نمیدانم چرا صدای خش خش برگها زیباترین موسیقی این روزهای من نمیشود؛ آری پاییز که میآید خورشید از من رو برمی گرداند؛ گرمایش دیگر نوازشگر صورتم نیست؛ چشم هایم سبزی برگ های درختان را هرروز بهانه میگیرند؛ آغوشم درختان خفته را نمیخواهد؛ پاییز انگار میآید تا بسراید دلتنگی را؛ پاییز انگار میآید تا تمام شادمانیها و آرزوهای لحظه سال تحویلت رابا باران هایش بشوید و تحویل بادهای پاییزیش دهد
پاییز انگار میآید تا …پاییز که میآمد، اما یک چیز مسلم بود؛ و من همیشه مبهوت بودم چرا برای دبیران من تعداد صفحات مهمتر بود تا کلمات …
پاییز خود انبوهی است از حرف ها، حسها و …پاییز که بر زبانت جاری میشود دل مخاطبت ضعف میرود برای حال و هوایش؛ اصلا بدون ان که حرفی زده باشی او زیر باران های پاییزی خیس خواهد شد و غم غریبی بر دلش خواهد نشست؛ برگ های ریخته بر زمین زیر پاهایش خرد خواهد شد جوری که تو میتوانی صدای خش خش برگها رابه وضوح بشنوی؛ شاید نام پاییز راکه بیاوری او دیگر هیچ، هیچ چیز نشنود جز صدای نم نم باران که بوسه میزند بر بی رنگی شیشه، بر چترهایی که دو عاشق زیر انها پناه گرفته اند
بر موهای شاعری که میـــخواهد زیر باران بدون چتر قدم بردارد؛ نام پاییز راکه بیاوری نا خود آگاه کیف های رنگارنگ مدرسه که بر دوش دانش آموزان سوار شده اند، مقابل دیدگانت صف میکشند؛ نام پاییز راکه بیاوری چشم های پر از اشتیاق دانش آموزانی را تصور خواهی کرد که سالها به انتظار چنین روزی روز شماری کرده بودند؛ فصلی دل انگیز که با آغازش درخت یادگیری جوانه میزند و عطر کتاب های جلد شده، مداد و پاک کن های نو فضا را پر خواهد کرد.
آری پاییز خود انبوهی است از واژهها و من همیشه میترسیدم به او بر بخورد که توصیفش میکنیم که ان چه راکه باید با گوشت و پوست و احساس خود حس کنیم دیگر گفتنی نخواهد بود اصلا رسمش نیست که تو بگویی و دیگران بشنوند
پاییز را باید نفس کشید؛ پاییز را باید لمس کرد